من واقعا نمیکشم دیگه" نه میتونم زندگیمو نگه دارم نه اینکه میتونم ازدستش بدم.
ناشناس ( تحصیلات : فوق دیپلم ، 21 ساله )
باعرض سلام ووقت بخیر....من دختری هستم که دفعه قبل مشاوره درباره ی اختلافات زیادباهمسرم رامیخواستم....مامشکلمان حل نشدنیست یعنی مثه این میمونه که زباله راهرچی بیشترهم بزنی بوی گندتری ازش بلندمیشه بدترمیشه که بهترنمیشه ....راستش من خودمم نمیدونم مااصن باهم سازگاری نداریم بیشترازیه روزنمیتونیم باهم خوب واروم باشیم فقط بیشتردل زده ازهم میشیم البته اون بیشترسردوبی تفاوته ولی من همش پشیمونم نمیخوام بینمون بحث پیش بیادنمیخوام زندگیم ازهم بپاشه ولی انگاردست خودم نیس گیرمیدددم خیلی زیادعصبی میشم جوش میارم اونم جوش میاره چون هم عقدهسیم همیشه دعواهامون به خونواده ودرجلوی خونوادس من خیییلی بیش ازحددارم اذیت میشم دیگه روی خونواده هام توهم بازشده همش دعواهمش جنگ همش حرف ودادوبیداد....ماتصمیم گرفته بودیم که عیدروباهم خوش بگذرونیم وخوب باشیم ولی نشدکه نشد....رفتیم مسافرت بافامیل های پدرمن ....که اونجاسرچیزبیخودی وهیچی ماباهم بحثمون شدواین بحث بالاگرفت وماابرومون رفت وخدافظی کردیموبرگشیم توی راه این بحث ادامه پیداکردوبالااااگرفت درحدی که پدروهمسرم باهم دعوای سنگین کردن واونم ازماشین پیاده شدورفت خونشون وگفت من بعدسیزده طلاق میگیرم ....بااین اوضاعی که توزندگی منه همون طلاق بهتره ولی من مشکلم اینه که من چیکااارکنم درسته که من خودمم مقصرم ولی واقعن تحمل ندارم خونواده ی شوهرم که همه چیزشون دامادشونه وبااین بحثاودعواهاکلللن ازمن زده شدن شوهرمم که بدترازقبل شده ودیگه اصن باهم سازگاری نداریم وشوهرمم مدام دست میزاره رونقطه ضعف های من خونواده ی خوددم که انقددبهم حرف ودادوبیدادزدن که دیگه نمیکشم .....دیگه خودم براخودم مهم ننیستم میگم حداقل طلاق بگیرم برااینکه دیگه این جنگ وبحث ودعواتموم شه باجدایی نه دیگه اون وخونوادش منومیبینن نه خونواده ی من این وسط حرص میخورند....میدونم باجدایی خودم چقدرررنابودوافسرده میشم ....میشم یه دخترطلاقی که دوسال عقدبوده وحالام توخونه باباش افتاده وبخوام حرف مدام ازاینواون بشنوم ازخونواده خودم گرفته تاامردم ....ولی این زندگی ام دیگه فایده نداره درحدی لجن مال شده که خونواده شوهرمن امسال سعیشونوکردن که بریم مسافرت ولی بااین دعوایی که شداون رفت خونشون ومنم اینجااوناکلن دیگهه زده شدن ومنونمیخوان ....شوهرمم منونمیخواد...خونواده خودمم دیگه خییلی خسته شدن ...میگن طلاق بگیرکه این بحثاتموم شه....ولی من چیکارکنم واقعن نمیکشم دیگه نه میتونم زندگیمونگه دارم نه اینکه میتونم ازدسش بدم ...همش میگم حالاازاین جداشدم بعدش چی دیگه نه میتونم به کسی اعتمادکنم نه هیچی باکسه دیگه ایم ازدواج کنم مثه همین میشه بااونم یهونمیسازم چون زیااادعصبییی شدم حساسم گیرمیدم ...همشش میگم اگه من یه ادم خییلی بیخیال وخونسرد ومعمولی وبی احساس بودم واقعن زندگی خوبی داشتم.ولی منوشوهرم نمیتونیم باهم باشیم نمیدونم چرامن که خودم نه بااون بارم باره نه بدون اون میتونم تحمل کنم ...ولی عوضش باطلاق دوتاخونواده راحت میشن حالاخودم هربلایی که سرم بیادمهم نیس بلاخره میگذره تااین عمرتموم بشه ولی عوضش خودم یه نفرضربه میخورموتحملش میکنم ....دلم میخوادواقعن تواین دنیانبودم ای کاش هیچچ وقت.
مشاور (علی محمد صالحی)
ببینید ما از یک لحاظ، سه نوع خانواده داریم: یک. خانواده بالنده، خانواده ای که زن و شوهر مشکل خاصی ندارند. دوم. خانواده گسسته. خانواده ای هست که زن و شوهر بخاطر مسائل مختلف از هم جدا شدند و اون خانواده دوام نداشته و شده یک خانواده گسسته. و سوم خانواده آشفته، خانواده ای که زن و شوهر از هم جدا نشدند ولی مسائل و مشکلات قابل توجهی بین آنهاست که به این خانواده، خانواده آشفته گفته میشه.
به نظر میرسه زندگی مشترک شما و همسرتون هم جزو این گروه سومه، یعنی خانواده آشفته، چون در روابط شما یک نوع آشفتگی و عدم تفاهم وجود داره، البته همانطور که قبلا هم خدمت شما بیان کردم یک حدی از اختلاف بین زن و شوهر طبیعیه، چون اونها از دو جنس مختلف هستند و اختلافات و سوء تفاهم هایی پیش میاد، ولی وقتی که میزان این اختلافات زیاد شد، دیگه طبیعی نیست و نشونه آشفتگی روابط اونهاست.
در هر صورت زندگی مشترک در حالت آشفتگی به صلاح هیچ کس نیست، و میبایست زن و شوهر، از این حالت آشفتگی و برزخی، خارج بشن و بقول معروف تکلیف خودشون رو مشخص کنند، یا بصورت جدی علت اصلی تنش و اختلاف بینشون رو تشخیص بدهند و سعی کنند اونو برطرف کنند، یا اینکه جدا بشند و این رابطه رو تموم کنند.
و البته هر دو راه، تا حدی سخت و با زحمت است، و هیچکدوم مسیر راحتی نیست، ولی تفاوت این دو مسیر اینه که، مسیر اول شبیه این است که شما یک خونه ای که تا یکجایی اونو رسوندید و کلی هزینه ش کردید رو، یک مقدار دیگه هزینه کنید تا مشکلاتش برطرف بشه و قابل سکونت بشه؛ و مسیر دوم (جدایی و طلاق) شبیه اینه که همون خونه نیمه کاره رو، هزینه کنید تا کلا خراب بشه، به امید اینکه شاید در آینده یک خونه بهتری جای این خونه رو بگیره، اما اینکه تعمیر کردن بهتره یا خراب کردن، بستگی به اون خونه نیمه کاره داره، که چه وضعیتی داره، اول باید ارزیابی تخصصی صورت بگیره، بعد تصمیم گیری میشه که به نفع مالک یا مالکین هست که این خونه نیمه کاره، تکمیل بشه و عیوب و مشکلاتش برطرف بشه، یا اینکه چون این خونه از ابتدا اصولی و براساس قوانین ضروری ساخته نشده، امکان اصلاح وجود نداره، و چاره ای جز خراب کردن اون نیست، در مورد ازدواج هم به همین صورته، وقتی زن و شوهر با مشکلات و تنشهای جدی مواجه میشن باید همین کار رو کرد، یعنی اول توسط متخصص ارزیابی صورت بگیره و ببینن آیا احتمال حل مسائل و مشکلات وجود داره یا نه؟ و مسلّم هست که در بیشتر موارد اگر زن و شوهر هر دو بخوان و تلاش کنند و از یک متخصص واقعی کمک بگیرن، امکان حل مسائل هست. اما اون چیزی که مسلّم هست اینه که ادامه این رابطه آشفته، به نفع هیچ کدوم از همسران و خانواده هاشون نیست، چون باعث میشه از جهت روحی و جسمی آسیب ببینند، و حتی در مواردی آسیب جدا شدن اونها، از آسیب ادامه دادن این رابطه کمتر است.
اما چند نکته خدمت شما میگم، اولا اینکه یکی از ویژگیهای آدمی زاد اینه که، با گذشت زمان، مسائل رو فراموش میکنه و از اهمیت اون براش کم میشه، منظور من اینه که خیلی نسبت به گذشته و تنش هایی که بین شما و همسرتون بوده، تاکید نکنید، و فکر نکنید حالا فامیل در مورد ما چی فکر میکنن، خصوصا مسئله مسافرت عید که اشاره کردید، یعنی بقیه هم، شما رو درک میکنن، و میفهمنند که بین زن و شوهر این مسائل پیش میاد، خلاصه اینکه شما بیان کردید «بااین دعوایی که شد اون رفت خونشون ومنم اینجا اونا کلن دیگه زده شدن و منو نمیخوان ....شوهرمم منونمیخواد»، منظورم اینه که این دعوا، دلیل نمیشه که همسرتون و خونوادش شما رو نخواسته باشن، و با گذشت زمان، از اهمیت و سختی اون قضایا کم میشه و تا حدی به فراموشی سپرده میشه، و شما هم بخاطر اتفاقات گذشته بیش از حد نگران و حساس نباشید و این فکر که دیگه منو نمیخوان، یک خطای فکری است، شما از کجا میدونید که اونها دیگه شما رو نمیخوان، هر چند که من میفهمم اون اتفاقات، ناگوار بوده و همه شما ناراحت شدید، ولی برای هر فکری باید دلیل و سندی داشته باشیم، و بصِرف اون اتفاقات دلیل نمیشه که شما رو نخواسته باشند، مگر اینکه دلیل محکمی داشته باشید.
در مورد این جمله که گفتید «من چیکارکنم واقعن نمیکشم دیگه نه میتونم زندگیمو نگه دارم نه اینکه میتونم ازدسش بدم» باید بگم این تعبیر دیگه ای از آشفتگی ست، که شما بیان کردید، یعنی از یک طرف ادامه دادن وضعیت موجود سخت و ناراحت کننده است، از طرف دیگه جدایی و قطع این رابطه برای شما ممکن نیست،
من خیلی میخوام به شما کمک کنم ولی با توجه به اینکه مسئله شما تا حدی عمیق شده، از راه مشاوره اینترنتی امکان پذیر نیست، من به شما توصیه میکنم با جستجو و بررسی، یک روانشناس خانواده مجرب و متعهد رو پیدا کنید و از اون برای حل مسائلتون کمک بگیرید، و تمام سعی خودتون رو برای کشف علت اصلی این تنشهاتون پیدا کنید و تلاش کنید اونها رو برطرف کنید، شاید نیاز باشه شما و همسرتون ابتدا برخی مهارتها رو یاد بگیرید تا مشکلات شما کمتر بشه، مثل مهارت کنترل خشم، چون همانطور که اشاره کردید هم شما و هم همسرتون، زود عصبانی میشید و واکنش نشون میدید، یا مسائل دیگه مثل حساسیت بالای شما و...، زیرا اگر شما با این شرایط وارد زندگی مشترک هم بشید دچار مسائل زیادی میشید، مگر اینکه تغییر کنید و مهارتهای لازم رو یاد بگیرید.
از طرف دیگه اگر سعی و تلاش خودتون رو برای اصلاح وضعیت موجود کردید ولی باز هم موفقیت زیادی کسب نکردید و مجبور شدید جدا بشید، در آینده حسرت نمیخورید که کاش تلاش بیشتری کرده بودم و زود تسلیم نمیشدم، حداقل در اون زمان، از این جهت خشنود خواهید بود که تمام سعی خودم رو کردم ولی نشد. البته منظور من این نیست که از الان ناامید باشید و فکر کنید راه چاره ای نیست، بلکه منطورم اینه که در شرایط حاضر باید تمام سعی و تلاشتون رو برای حل مسائل و مشکلات بکار ببندید، و بدونید که دوام زندگی مشترک، نیازمند سختکوشی و پشت سرنهادن دشواریهای پیشروست، و زندگی های مشترک بسیاری بوده، که بخاطر تنشها و اختلافات زیاد بین اونها، هیچ کس فکر نمیکرده این زن و شوهر مشکلشون حل بشه و بتونن با هم زندگی کنن، ولی برخلاف تصور همه، با صبر، تحمل، استقامت و تلاش مسائل و گرفتاریهای اونها برطرف شده و اونها زندگی مشترک خوشبختی رو در کنار هم سپری کردند.
موفق و شاد و استوار باشید
بیشتر بخوانید:
زندگی زیر یک سقف
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}